چرا در میان این همه داستان در قرآن، قصه عشق و دلدادگی یوسف و زلیخا، احسن القصص شد؟
قصهی عشق یک زن متاهل به پسر مجرد، عشق زن مسن به پسر جوان، عشق ملکه به غلامش (پسرخوانده)!
آیا عشق یک زن متاهل به مرد دیگر ناپسند و گناه نیست؟ اصلا چرا هیچ حرفی از شوهر زلیخا نزده؟
چرا با اینکه قرآن این قصه رو گفته و در آخر بهم میرسند، عیبجویی و تحقیر در بیان داستان صورت نگرفته؟ و البته حظ عشق رو به کام خواننده به وجود میآورد؟
چرا قرآن این قصه رو با آب و تاب، شیرین و دلچسب و به اصطلاح تا این حد رمانتیک و دراماتیک تعریف کرده؟
زلیخا مهمونی ترتیب داده و زنان مصر رو دعوت کرده؛ بعد چاقو و ترنج دستشون میده و یوسف وارد میشه و ....
چرا به جای تنبیه و سنگسار زلیخا، او فرصت پیدا میکنه تا حقانیت این عشق رو به دیگران اثبات کنه؟
چرا متدینین و مسلمانان با خدا سر این داستان نمیجنگند؟
فکر کنید اگر غیر از قرآن، قرار بود این داستان چاپ و منتشر بشه، محال بود از ممیزی ارشاد بتونه رد بشه!
مگه میشه الگوی عشق متاهل به غیر همسرش رو شرح و بسط داد !
چرا در قرآن وقتی شرح عاشقی زلیخا رو میده، شوهرش و خانوادهاش اون رو به جرم ناموسی نمیکشن؟
چرا توی قرآن نمیگه زلیخا باید سنگسار بشه و داستان به جای اینکه به وصال برسه به سنگسار نمیرسه؟ به خصوص اینکه زن، متاهل است!
آیا تا حالا به اینها فکر کردهاید؟
نظرات شما عزیزان: